- دختر صیغهایاش هستم. افسر نگهبان گوشهایش تیز شد و به دختر حدوداً سی سالهای که داشت به گروهبان کارت شناسایی نشان میداد نگاه کرد و گفت: - یعنی چی دختر صیغهایاش هستی؟..
شاه ایران آغامحمدخان، سرخوش و شوخوشنگ از میان آب گرم و مطبوع خزینه برخاست بیرون زد و در فضایی راحت دور خودش چرخید و رندانه رقصید. نزدیکان با دیدن او یک آن یاد دوران نوجوانی و جوانیاش افتادند که چهره و پیشانیبلندش چشم هر بینندهای را خیره میکرد....