جهانی که در آن همه‌ چیز می‌تواند در عین واقعی بودن خواب‌ و خیال باشد...

(داستان‌هایی از قلمرو سرکوب‌شدگان)

جوآنما مستخدم لاغر بی اعصابی بود که در وحشت مداومی از خطر هیپنوتیزم شدن به سر می برد

جعفر یا آن طور که همه می شناسندش،موشو، پسر نوجوانی است از یک خانواده ی فقیر که مادرش در گورستان آب بر سر قبرها می ریزد و پدرش یک تنبک زن دوره گرد است. او به همراه پدرش در خیابان ها با تنبک و دست زدن در تلاش است تا زندگی را به نوعی سپری کند

نازبالش داستان زندگی مردمی متوسّط است در شهرکی تازه‌ پاگرفته به نام «شهرک آرزو» که به‌ جای روستای کهنه «عدس‌ کار» بنا شده‌است

با خواندن این قصه، دعوای عربی یا ایرانی بودن هزار و یک شب کناری گذاشته می شود...