قطار رد شد صدایی از پشت سرم شنیدم و آنا را دیدم که از اتاق بیرون میآید به سرعت طرف ما دوید، وقتی کنار او رسید زانو زد و دستهایش را روی گلوی تام گذاشت تام هنوز نگاه حاکی از هراس و درد را در چهرهاش داشت. خواستم به او بگویم نه فایدهای ندارد حالا دیگر نمیتوانی به او کمک کنی اما بعد فهمیدم که سعی نداشت جلوی خونریزی را بگیرد میخواست مطمئن بشود فنر در بطری بازکن را پیچاند و بیشتر و بیشتر در گلویش فرو برد و در تمام مدت آرام آرام با او صحبت میکرد نمیتوانستم بشنوم که چه میگفت.
مجموعهی مدرسهی جاسوسی یک مجموعهی متفاوت است که در آن همهچیز خیلی سری و محرمانه اتفاق میافتد. این مجموعه هم پر از ماجراجویی و اتفاقات عجیبوغریب و جالب است و هم پر از کارها و حوادث بامزه. خواندن مجموعهی مدرسهی جاسوسی به همهی آنهایی که عشق ماجراهای جنایی، رمزآلود و کشف مسائل سری و پیچیده را دارند، پیشنهاد میشود.