باور کرده بودم که در این مملکت دیوانه بودن به‌نفع آدم است. اگر خودم را به دیوانگی نمی‌زدم، سال‌های سال هم نمی‌توانستم ترفیع بگیرم. اگر تقلید دیوانگی این است، خدا می‌داند خودش چه عالمی دارد...

با وجود اینکه جوانان زیادی هر روز برای جنگ اعزام می‌شدند و خیابان‌های لندن هر روز نسبت به روز‌های قبل خلوت‌تر می‌شد، اما مشتریان کتاب فروشی پریمورس هر روز بیشتر می‌شدند....

در خروجی متحرک گشوده شد. در آن ساعت از روز، در آن سلعت از روز هيچ کس به رستوران خوزه نمی‌آمد...

جک ریچر به قصد سفری طولانی از مین تا کالیفرنیا بار دیگر به جاده می‌زند، اما...

با یک بیل ضربه ای به سر مهاجم زد، همان بیلچه ای که معمولا در صندوق عقب ماشینش می گذاشت که چیزهای کف اتوبان را کنار بزند.

مجموعه داستان کوتاه