اگر داستان دن کیشوت درباره آدم خیالبافی ست که جرات می کند عین خیال خودش بشود،داستان من درباره نویسنده ای است که جرات می کند به مکتوباتش در زندگی تحقق ببخشد
نگاه امیرسام به جد پرتعشق بود. پشت دست دخترک را با تاملی محترمانه بوسید و دل صحرا لرزید. نفسی که حبس کرده بود را بیرون داد. تردید جایش را به آرامش داد. یک بوسه چه کرد با دلش؟ یک نگاه چه کرد با آن همه نخوت بیهوده؟...