داستان کتاب حول محور یکی از خاطرات برادر پتار میچرخد: چند سال قبل او بههمراه چند کشیش دیگر برای مأموریتی به استانبول رفته بودند و طی یک سوءتفاهم سر از زندانی مخوف به نام «حیاط شیطان» درآوردند. تنها دوست برادر پتار در زندان جمیل نام دارد که تمام دلمشغولیاش مطالعۀ تاریخ است و بهقدری جذب شخصیتی تاریخی به نام سلطان جم میشود که خود را با او اشتباه میگیرد و از بیم توطئه او را به زندان میاندازند. پس از مدتی، یک شب دو مأمور به قصد بازجویی به سلول او میروند و جمیل با آنها درگیر میشود. آنها جمیل را با خود میبرند و بعد از آن کسی از عاقبت او خبری ندارد؛ یا او را کشتهاند یا به بیمارستانی روانی منتقلش کردهاند