ساندرز با عجله میدود به طرف انتهای راهرو، از کنار چهار یا پنج غرفه می گذرد، توی راه به چند مجموعه دار تنه می زند، تا عاقبت میرسد به غرفه دوستش جان کریتون'. او که هنوز بهت زده است، لحظه ای می ایستد تا نفسش جا بیاید و سپس می گوید: «به گمانم همین الان گیلکی را دیدم.» کریتون در جواب می گوید: «باید استراحتی به خودت بدهی پیرمرد.» و دست دراز می کند تا آرام ضربه ای بر پشت او بزند. «داری دچار توهم می شوی