گیتی به کلاویه های درهم و بیریخت پیانو خیره شده بود و تصور می کرد اگر امید در زندگی وجود نمی داشت چه می شد؟
امید از نوع دست نیافتنی اش شد از همین امیدهای کوچکی که هر روز صبح با آنها چشم باز می کنی از آنهایی که دلت می خواهند شیرینی فروشی مورد علاقه ات تارت آناناس را همان روز که تو قصد رفتن به آنجا را داری داغ داغ سرو کرده باشد یا از آنهایی که در زمان ملاقات همانطور که چشم به در دوخته ای دلت می خواهد آوش پلیور قرمز رنگش را روی پیراهن سفید صدفی اش پوشیده باشد.