ضرباهنگهای برخاسته در کوچههای گلآلودی که آبهای گوگرددار از آن جاری میشد، چونان مارش اردوی فقر و بندگی بود که با همهی توش و توان برای پایان دادن به بهرهکشی به صدا در میآمد.رهگذرانی که واپسین نیروی کار خویش را فروخته بودند و باز میگشتند، برای آنان که میرفتند نیروی کار خویش را به لقمهای نان بدل کنند سلام میدادند و عبور میکردند. کورسوی لامپهای دخمهها در شیشههای شکستهی پنجرهها به زردی میگرایید و زغالهای خاموش را تداعی میکرد. حصارهای شکسته با آبگیرهای مازوتی، دیوارهای سیاه و دوده گرفته، زنانی که دم در ایستاده و منتظر سرپرست خانواده بودند، کودکان زار و نحیف کارگران و... از همه چیز به آسانی میشد به چرایی آغاز رزم و پیکار پی برد.