کتاب درباره یک روز بعد از خاکسپاری مردی است که ناتان و الکس دو پسر و ادیت تنها دخترش با دیگر افراد خانواده درباره مرد دفن شده و زندگی گذشتهشان حرف میزنند.
پل ویریلیو در این کتاب تحول توأمان هنر و علم در قرن بیستم را دنبال می کند، تحولی که به صورت کابوس رقص مرگ ظاهر می شود. در چشم انداز جهنمی ویریلیو، هنر و علم بر سر ویران کردن فرم انسانی به صورتی که می شناسیم با هم رقابت می کنند.
صبح یکشنبه آوریل 1813 بود ، صبحگاهی که نوید یکی از آن روزهای روشن را داد که پاریسی ها ، برای اولین بار در سال ، سنگ فرش های خشک در زیر و یک آسمان بی ابر را می بینند