غسان كنفانی روزنامه نگار و داستان نویس و نمایشنامه نویس و پژوهشگر و منتقد ادبی بود اما بیش از هر زمینه دیگر به داستان نویسی مشهور و شناخته بود، هم به حیث تعدد آثار او در این حوزه داستان کوتاه و زمان و هم از نظر قوت و تمایز مشهود این آثار در کارنامه ادبی و قلمی او .
در نیمه ی دهه ی شصت شمسی در ژرفنای یکی از دره های زاگرس مرکزی ، جایی میان کهگیلویه و بویراحمد و چهار محال و بختیاری، گروه کوچکی از مردمی منزوی و دورافتاده پیدا شدند که همچنان به سبک دوره ی پارینه سنگی زندگی می کردند.
صدای زنانهای از دوردست به گوش رسید. «راسکو، راسکو» اَبی با خود فکر کرد که حتما یک نفر داشت سگش را صدا میزد که شب به خانه برود. «راسکوووو!» کلمه کشدار و با لحنی آوازگونه بیان شد، ولی ردی از کلافگی در خود داشت.
این کتاب برگرفته از سه داستان کوتاه است که ضمن استقلال موضوعی و روایی هرکدام به نوعی اتفاقات و تاریخ آن ها پس هم قرار گرفته و می شود گفت که بازخوانی مختصر و فشرده ی رمان های سه گانه ی او هستند.
بار دیگر طعم هوای آزادی را چشید اما گرد و خاکی خفه کننده و گرمایی طاقت فرسا هوا را در بر گرفته بود و چیزی به جز کفش های ورزشی و کت و شلوار آبی رنگش انتظار او را نمی کشیدند.