خانم دفتر دوم را بست و در لفاف پارچه ترمه پیچید.باغ ساعتی بود بیدار شده و برای برخاستن و چند قدم راه رفتن تقلایی سخت داشت میل به گریه یقه سیاوش را گرفته و او را پیاپی به دیوار بغض میکوبید با نگاهی دوباره و دوباره به دوروبر اتاق به دنبال پری و فرخ گشت صدای نفسهای پرهیجان آنها را میشنید و حرارت بدنشان را لمس می کرد؛ لیکن خودشان را نمی دید خانم به سوی پنجره روی نهاد گل بهار زیر آلاچیق برای پرنده ها دانه میپاشید.