داستایفسکی یادداشتهای خانه مردگان را به دنبال تجربه تلخ اسارتش در زندان به دلیل حضورش در محافل یک گروه سوسیالیستی نوشته است: « زندان ما در یک ضلع از قلعهای نظامی و در کنار خاکریز قرار داشت. آیا هیچ شده از میان شکاف حصاری به جهان آزاد خداوند نگاه کنی به این امید که چیزی ببینی؟ ... محوطهٔ بزرگی را تجسم کن بهدرازای حدود سیصد متر و پهنای دویستوبیست متر که از هرطرف با حصار بلندی بهشکلِ ششضلعی نامنظمی محصور است، یعنی، درواقع، با حصاری از تیرهای سربهفلککشیده که عمیقاً در زمین فرورفتهاند و بهوسیلهٔ الوارهایی، که بهطور متقاطع بههم بسته شدهاند و سرِ مخروطیشکل تیزی دارند، محکم درهم چفت شدهاند. این حصارِ بیرونیِ زندان محسوب میشد. در یک طرف از حصار، دروازهٔ بزرگی بود که همیشه قفل بود و دیدبانها در تمام شبانهروز از آن محافظت میکردند. این دروازه فقط موقع رفتوآمد زندانیها به سرِ کار باز میشد. در پس این دروازه دنیای روشن و آزاد و زندگی عادی و چیزهایی از این دست جریان داشت، اما زندانیها، در اینسوی حصار، آن دنیا را بهگونهای در ذهن میپروراندند که گویی افسانه است. اینسوی حصار هم دنیای خاص خود را داشت، دنیایی که به هیچ دنیای دیگری شبیه نبود و قوانین مخصوص خود را داشت و پوشش و آداب و رسوم خاص خود را میطلبید: خانهٔ مردگانی زنده با زندگیای که شبیه به هیچ زندگی دیگری در هیچ کجا نبود و مردمی متفاوت داشت. این است آن گوشهٔ خاصی که من به توصیفش میپردازم»