زمانی که فرد بتواند در قلمرو هنر مشغول پرسشهای هنر نشود و خود را فراموش نکند، شاید کمی آرمانی بهنظر برسد. سلان اعتراف میکند که تمایز یک منِ برگشتکرده از قلمرو نامأنوس و غریب هنر، با یک منِ فراموششده در هنر، بسیار سخت است؛ اما این خطر نیز وجود دارد که «من» نتواند به مبدأ خود برگردد. او ممکن است در نا-کجا گم شود، اما در آنجا بتواند خود را رها کند: «شاید هم، وقتی من سعی کردم بهطرف آن چیز دور و قابل تصرف حرکت کنم... و ما یک بار حتی از توجه تخصیصیافته به اشیا/چیزها و مخلوقات، به نزدیکی یک چیز باز و آزاد رسیده بودیم؛ و سرانجام در نزدیکی آرمانشهر.» سلان بهدنبال مکانی است که بتواند خود را از هنر آزاد کند و بازگردد؛ اما برخلاف تصور ما، آرمانشهر میتواند تحقق یابد.