آنچه راجع به کاراوال شنیدهاید، حق واقعی مطلب را ادا نمیکند. قضیه فراتر از بازی یا نمایش است. نزدیکترین چیزی به جادو است که در این دنیا خواهید یافت…
اسکارلت هرگز جزیرهی کوچک محل زندگیاش را ترک نکرده است. او بههمراه تلا، خواهر محبوب و کوچکترش و پدر قدرتمند و بیرحمشان زندگی میکند. پدر اسکارلت ترتیب ازدواج او را میدهد و اسکارلت رؤیای دیدارش از کاراوال را بربادرفته میبیند. همان نمایشی که سالی یک بار اجرا میشود و تماشاگران هم در آن مشارکت میکنند.
اما امسال دعوتنامهای که اسکارلت مدتها به انتظار آمدنش رؤیاپردازی کرده است، بالأخره از راه میرسد. تلا با کمک ملوانی مرموز، اسکارلت را یواشکی برای دیدن کاراوال راهی میکند اما بهمحض رسیدن، اسطوره، مغز متفکر و گردانندهی کاراوال، تلا را میرباید. مشخص میشود کاراوال امسال حول محور تلا برگزار میشود و هرکس زودتر پیدایش کند، برنده است.
به اسکارلت گفتهاند که هر اتفاقی حین برگزاری کاراوال میافتد، چیزی جز نمایشی تمامعیار نیست…
خوش آمدید، به کاراوال خوش آمدید…