گفتم: دوست دارم این جوری ناخن بکشی وقتی که خیلی خوشت می آد.
گفتی: همه چیز رو که نباید نشون داد. غلت زدی و تلفن همراهت را از روی عسلی کنار تخت برداشتی و برای ساعت 6 صبح کوک کردی.
گفتم: از کجا بفهمم خیلی خوشت اومده؟
گفتی: یک راهی براش پیدا کن خب. پیدا کرده بودم فریماه. همین ناخن هات. همین ناخن هات که بلند نمی شدند و همیشه جای استمپ کبودشان کرده بود. ماه خودش را می کشد کمی این طرف تر. حالا اگر بالا را نگاه کنی تا نیمه اش را می توانم توی چشم هات ببینم. دوباره صدای خلخالش می آید. نیم خیز می شوی. پایت را می گذاری روی دستم. حواست نیست. دست هات را تکیه می دهی به دیوار چاه و بدنت را می کشی بالا. مهتاب پشت دستت که محکم می کوبی اش بر بدنه ی چاه تکان تکان می خورد. سایه ای می افتد بر لبه ی چاه. تنت می لرزد فریماه. داد می زنی: کجایی؟ شوهرم داره می میره و...