ما در دهه ۱۹۸۰ شیلی محبوس شدهایم. ابرهای تاریک بر زندگی ما سایه انداخته است و در هزارتوی ترس، سانسور و اختناق سرگردان مان کرده است. همکلاسی مان استریا گونسالس رفته و از دیده ها ناپدید شده، اما غیبتش در زندگی مان حضوری شبح گون دارد. تکه های در هم تنیده رویاها، نامه ها و خاطرات دوران کودکی را احضار میکنیم تا نگذاریم حقیقت پاک شود؛ مقاومت میکنیم و تکه ها را کنار هم میچینیم و میکوشیم معصومیت برباد رفته مان را بازپس بگیریم و علیه فراموشی بایستیم. نبردهایمان شبیه بازی ویدیویی محبوبمان «مهاجمان فضا» می شود و در دالان های وحشت دوستی مان به پیوندی ناگسستی بدل میشود؛ مشعل امید در دل تاریکی دامن گستر.