تومک، پسربچهی یتیم سیزده ساله، تنها خواروبارفروشی دهکده را میگرداند. روزی هنگام غروب دخترک جوانی به نام هانا وارد مغازه میشود و میپرسد آیا تومک آب رودخانهی کجار میفروشد؟ آبی که جلوی مردن را میگیرد.