در ادب فارسی هر رباعی موجودیتی منحصربهفرد است، اما فیتزجرالد این رسم را تغییر داد و اشعار خیام را بهصورت زنجیرهای پیوسته در یک منظومه روایت کرد و به کاول نوشت: «دریافتم چگونه میتوان یک منظومۀ کوتاه، همچون تابلویی منسجم و پیوسته، از رباعیات پراکندۀ او استخراج کرد.» پیوستاری که فیتزجرالد از پیوند چهارگانها ساخته است یک شخصیت محوری دارد: انسانی خاموش و شکاک. فیتزجرالد خواننده را با این «کاراکتر» در سراسرِ یک روز همنشین میکند و تسکینی که بر اندوه کیهانیاش ارائه میدهد همانا خوشباشیِ مغتنم و همصحبتی با رفیقی هماندیش است. در دل این روایت سرگذشت کوزهها است، کوزههایی که در عناد و ظلم آشکارِ سرنوشت غرق شدهاند. فیتزجرالد بر تردیدهایی که در خیام یافته تأکید کرده است و هر نوع تفسیر به سود ایدههای صوفیمنشانه در آنها را رد میکند.