این مدل برندهها که برخلاف جریان رود شنا میکنند و ناگهان میدرخشند، تعریفی مشخص و نامی دقیق دارند. به این نوع افراد میگویند: «اسب سیاه!»
عبارت «اسب سیاه» نخستین بار پس از انتشار کتاب دوک جوان[1] در سال 1831 به فرهنگ عمومی راه پیدا کرد و خیلی سریع جا افتاد. قهرمان داستان آن کتاب، در صحنهای روی یک اسب شرطبندی بزرگی میکند، اما «یک اسب سیاه که هیچکس فکر نمیکند برنده شود» از همه جلو میزند و درنتیجه، باخت قهرمان داستان رقم میخورد. پس از آن، هرجا سخن از «اسب سیاه» به میان میآید، منظور برندهای است که هیچیک از شرایط برد را نداشته است، اما در فرایندی عجیب راهش را تا جایگاه اول طی و همه را غافلگیر میکند.
از همان زمان که عبارت «اسب سیاه» ابداع شد، جوامع علاقهای عجیب به اسبهای سیاه پیدا کردهاند. واقعیت این است که تا قبل از برنده شدن این افراد، هیچیک از ما به آنها توجهی نداشتیم، اما پس از پیروزی، همه به سرگذشت این اسبهای سیاه علاقهمند شدند و خواستند از کارشان سر درآورند. بااینحال، حس ما این است که چیزی بهدردبخور در این سرگذشتها نیست که بخواهیم از آنها بیاموزیم و به نظر میرسد دستاوردهایشان از سر خوشاقبالی و شانس بوده است.
همة ما پشتکار اسبهای سیاهی مانند جنی و آلن را ستایش میکنیم، اما این تحول از فروشندة فستفود و صاحب نوشیدنیفروشی تا ستارهشناس و طراح مد آنقدر عجیب و منحصربهفرد است که نمیشود از آن تقلید کرد و آن را الگوی صِرف قرار داد. بههمین دلیل است که وقتی صحبت از مسیر موفقیت میشود، ترجیح میدهیم پیگیر تایگر وودزها، مورتزاتها و وارن بافتها باشیم زیرا همه انتظار موفقیت این افراد را داشتیم.
مورتزارت از هشتسالگی سمفونی تصنیف مینوشت و وارن بافت از یازدهسالگی وارد بورس شد و تایگر وودز از ششسالگی نخستین جایزههای گلفش را دریافت کرد. این افراد از همان کودکی میدانستند از زندگی چه میخواهند و تمام وقت و انرژیشان را صرف همان خواسته کردند. راهکاری که این افراد بزرگ به ما میدهند ساده است. آنها میگویند مقصدتان را بشناسید، بسیار سخت کار کنید و موانع را با پشتکار از سر بگذرانید تا به مقصد برسید. این «فرمول استاندارد» را همه بلدند و از زبان معلمها، مادرها و پدرها، رؤسا و حتی دانشمندان زیاد شنیدهایم و همه میدانیم این همان دستور موفقیت است، اما اسب سیاه از این فرمول پیروی نمیکند. اسب سیاه از راهکاری پیچیده به کامیابی میرسد و این راهکار را نمیتوان ساده بیان یا از آن تقلید کرد.
اما اگر این ماجرا را دقیقاً وارونه بررسی کنیم چه میشود؟