زندگی از قانون نانوشتۀ «گل نزنی، گل میخوری» تبعیت نمیکند! آن روز قضیه فرق میکرد. استرالیاییها بیدینوایمانتر از آن بودند که پیسپیس کردنهای زیرلبی عمه زیور روی دل سیاهشان اثر کند. گل اول و نیمۀ بعد گل دوم... بهمحض اینکه عمه زیور به زور پدربزرگ و التماسهای ما آن تسبیح لعنتی را کنار گذاشت، توپ کاملاً اللهبختکی به پای ابراهیم تهامی خورد و جلوی خداداد افتاد؛ خداداد پاس داد و کریم باقری توپ را به تور دروازۀ مارک بوسنیچ چسباند. وقتی حیدر فریاد «الله اکبر» سر داد، پدرم گفت: «بنشین حیدر! مگه اومدی نماز جمعه؟»
از متن کتاب «پشتبامی که یک عمر صدای «یالله» از آن بلند میشد، حالا روفگاردن جمعوجوری شده که صدای
امیر تتلو و جر دادن جاده از آن به گوش میرسد.»