در یکی از محله های شلوغ توکیو در زیرزمینی کافه ای بخصوص وجود دارد که می تواند انسان ها را به سفر را به سفر در زمان ببرد اما تحت شرایطی خاص نمی توانید هر کسی را که دوست داشته باشید ببینید. قادر به تغییر زمان حال نخواهید بود باید روی صندلی بخصوصی بنشینید و در طول سفرتان اجازه ندارید از جایتان بلند شوید. محدودیت دیگری هم وجود دارد که در حقیقت مهمترین آن است. پیش از سرد. شدن قهوتان باید حرف هایتان را بزنید و به زمان حال برگردید در غیر این صورت سرنوشت خوبی در انتظاریان نخواهد بود. وستت دارم خوشحالم که با تو آشنا شدم. خوشحال بودم این جملات کافی نیست این آخرین لحظه ماست. دیگر هرگز همدیگر را نخواهیم دینابدن بخار شده مکومی به آرامی بلند می شد. مركز فکر نمی کردم تو را از دست بدهم خیلی ناگهانی بود هنوز نمی خواهم باورش لم نمی توانم باور کنم تو الان با من هستی اما وقتی به زمان حال برگردم دیگر هرگز تو را نخواهم دید. چرا زندگی این قدر بیرحم است؟ بدون تو خیلی احساس تنهایی میکنم خیلی تنها هستم تمبره