جزیره کاریبو دنبالهای استادانه بر پرفروشترین اثر ون یعنی روایت یک خودکشی است که در آلاسکا داستانی تاریک و جذاب را روایت میکند. تراژدی از سطور اول کتاب شروع میشود و حتی اجازه نمیدهد یک نفس راحت بکشید. داستانی از یک ازدواج که با خشم و پشیمانی و پسزمینۀ عشق و ترس، در حال فروپاشی است. روایتی عاطفی و قدرتمند از مبارزه و انزوا؛ قصه ای که با خونسردی یک تراژدی ناب خانوادگی با لایه هایی تو در تو را در فضایی سرد و تاریک به تصویر میکشد و در حالی که کنار گذاشتن کتاب ممکن است خواننده را از آن نجات دهد، اما نمیتواند از خواندنش دست بکشد و در عمل شاهد پرترهای سرسختانه از آنچه میتواند برای زندگی اتفاق بیفتد هستیم.
در این کتاب استفاده از سرمای طاقتفرسای آلاسکا در کنار سردردهای عجیب و بدون منشأ پزشکی آیرین، به عنوان استعارهای برای فروپاشی استفاده شده است؛ بهمنی که فرو میریزد و همه چیز را از بین میبرد. با خواندن این کتاب چراهای زیادی در کنش شخصیتها ذهن شما را میآزارد، اما نویسنده به طرزی عجیب به آنها پاسخ داده است.
بخشی از کتاب
"کارل کوله پشتی خودش را بیرون روی زمین گذاشت و با کوله مونیک وارد توالت شد و در را بست. نور کم بود و هوایش دم کرده چیزی از محتویات کوفتی آن کوله را نمیخواست یک بغل از لباس های او را بیرون آورد. لباس هایی که روزگاری او را هیجان زده کرده بود. تی شرت و جوراب و شلوار جین دستمال سر ژاکت همه لباسهای کوفتی اش بعد رفت سر کاسه توالت ایستاد تا یکی یکی پرتشان کند و به توالت گفت: مونیک لعنت به تو لعنت به آلاسکا..."