پدرم را چه طور کشتی؟ البته خودت بهتر می دانی تو امید را از او گرفتی و پدرم را ناامیدی کشت جنایتی که قانون برای آن مجازاتی تعیین نکرده است. من باور ندارم که چیزی به نام حق و حقیقت وجود داشته باشد قوانین هم به نفع دزدها و جانیان وضع شده و آزادی بیان هم حق تبهکاران است، کسی که حقیقت را بگوید کسی باورش نمیکند اما دو شاهد دروغین برای اثبات یک ادعای كذب کفایت میکند پیش از ظهر حق با من است اما از ساعت دوازده ظهر به بعد من تنها میمانم و حق با آنها میشود و من محکوم میشوم یک اشتباه ،قلمی یک گزارش غلط میتواند من بی گناه را به زندان بیندازد و آن وقت است که من بدل میشوم به تبهکاری که به شرافت یک انسان باشرف توهین کرده و مرا به دلیل افترا مجازات میکنند. من دیگر به زندگی انسانیت جامعه و خودم اعتقادی ندارم و دیگر توان زندگی کردن را در خودم نمیبینم ......
استریندبرگ را باید سلطان «من» نویسنده نامید. این داستان خود استریندبرگ بود «من» نویسنده همیشه همان و همیشه نوسازی شده. من پررنگ و تبلور یافته او در تمام پنجاه و چند اثر منتشر شدهاش ساری و جاری است. من خشمگین، منتقد و هذیان گویی که به دنبال تغییر برای شرایط ،نو خود به نیستی و مرگ و فنا میرسد من روسوواری که خودش را و زندگی و زمانهاش را بارها و بارها در شکلهای مختلف و موقعیتهای مختلف اعتراف میکند و......