گفتم: «آقای والدمار، خواب ابدا» جوابی نداد، اما لرزشی در اطراف لبها دیدم و به این ترتیب ترغیب شدم سوالم را چند بار دیگر تکرار کنم. با سومین تکرار، تمام چهارچوب بدنش با لرزشی بسیار جزئی به ارتعاش درآمد؛ پلکها به قدری باز شدند که خط سفیدی از کره چشم را به نمایش بگذارند؛ لبها کاهلانه حرکت کردند و از میانشان با نجوایی که به سختی شنیده میشد، این کلمات ادا شد «بله حالا خوابام. بیدارم نکنید! بگذارید همین طور بمیرم!»متنی که به تحلیل آن میپردازیم نه متنی غنایی است نه سیاسی، نه از عشق سخن میگوید، نه از جامعه، بلکه از مرگ حرف میزند. این بدان معناست که ما ناگزیر از تعلیق شکل خاصی از سانسور خواهیم بود؛ سانسوری که همواره با امور منحوس و شیطانی همراه بوده است. این کار را به این خاطر انجام میدهیم که باور داریم هرگونه سانسور به واقع تمامی اشکال سانسور را نمایندگی میکند: سخن گفتن از مرگ خارج از هرگونه چهارچوب مذهبی، هم حرمت مذهبی را به حال تعلیق در میآورد و هم حرمت عقل باورانه را.