بیست و پنج سال پیش از برام استوکر، ایرلندی دیگری به نام جوزف شریدان لو فانو داستان بلندی می نویسد که الهامبخش دراکولا و دیگر آثار خون آشامی قرن بیستم می شود...
در کتاب «هتل شبحزده» نوشتهی ویلکی کالینز، ترجمهی محمود گودرزی میخوانید: پزشکی متشخص و مشهور در مطب خود نشسته و باید بهزودی بر بالین بیماران بستری خود حاضر شود. میانۀ قرن نوزدهم است و همان آداب و رسوم بر مناسبات اجتماعی جاری است. پزشک در شهر خوشنام است و برنامۀ کاریاش هم پُر است؛ یا در مطب بیمار دارد، یا باید بر بالین مریضی حاضر شود و از درد او بکاهد. ناگهان خدمتکارش به او اطلاع میدهد که خانمی برازنده از راه رسیده و میخواهد فوراً ایشان را ملاقات کند. در نخستین دیدار و در پاسخِ نخستین پرسش، خانم از پزشک میپرسد: «بهنظر شما من دیوانهام یا خودِ شیطان؟»