من خودم را از پنجره کمی بالا کشیدم تا بهتر ببینم. فرانک شلوار مشکی و پیراهن سفید پوشیده بود؛ اما من از همان جا که بودم، میتوانستم ببینم که نه کفش داشت نه جوراب. دقیقاً شبیه همان عکس اینترنتیاش بود. همانطور که مامان وراجی میکرد، فرانک کیک را از دستش قاپید. مامان وقتی هیجانزده و دستپاچه میشد، نمیتوانست جلوِ حرفزدنش را بگیرد.