همواره بعد تماشای اعدام بالا میآوردی. همواره بعد مجلس شکنجه در دستشویی را به روی خودت میبستی. همواره نخی سیگار یواشکی به یکی میرساندی یا سیبی از ناهارت برای یک زندانی نگه میداشتی. همواره پیام کسی را به خانوادهاش میرساندی. همواره گریه میکردی. همواره دلت میخواست صدایی بلند میکردی، اما مجالش نبود. همواره صدات بلند بود. همواره شهادتت را در برابر گزارشگرها، وکیلها، قاضیها تجدید میکردی همواره قایم میشدی. همواره از ترس پیدا کردنات در میرفتی. هموارهی همواره، هر روزهی هر روزه، هوش درخشانت را علیه حماقتستانی که بر آن فرود آمدی به کار میبستی و به کار میبندی.