داستان کتاب حول محور شخصیتی میچرخد که به عنوان افسر اطلاعاتی در دوران سلطه پینوشه مرتکب جنایات بیشماری شده است، اما در اقدامی ناگهانی به تمامی جنایات خود و رژیم پینوشه اعتراف میکند.
در کتاب از غم بال در آوردن پسرش مینشیند تا آنچه را که میداند یا فکر میکند که میداند ضبط کند؛ در مورد زندگی مادرش و مرگ او، که به قول خود هاندکه بیکلامی ای راکد، یک بیکلامی شدید، غم و اندوه را برای همیشه نگه میدارد.