این داستان بلند، با درونمایههای اجتماعی و عاشقانه، خواننده را به سفری احساسی و تأملبرانگیز در زندگی یک زوج میبرد؛ سفری که نهتنها فراز و نشیبهای رابطهی عاطفی آنها را به تصویر میکشد، بلکه با ظرافت، تعاملاتشان با جامعه و آدمهای اطراف را نیز زیر ذرهبین قرار میدهد.
گاهی صبح بالزاک پیش ما میآمد، هِنّوهنّکنان، از پای افتاده، منگ از هوای تازه، مثل وولکن که از کوره بیرون زده باشد، روی مبل ولو میشد؛ از بیداریهای بلند شبانه وقتی گشنگی بر او غلبه میکرد، قوطیای از ساردینهای ردیف شده روی رف برمیداشت و با کره نوعی مادۀ چرب درست میکرد و روی نان میکشید که رییِت شهر تور را به یادش میآورْد....