نویسنده با پوشیدن نقاب اشغالگر درصدد درک ذهنیت صهیونیستیست؛ ازاینرو، به مأموریت حفاری در یکی از شهرکها میپیوندد تا فلسطین مدفون در زیر خاک با تمام تاریخش برایش روشن شود.او سعی دارد زندگینامهای تخیلی از مریم مجْدلیه، همراه عیسی مسیح و آموزههای مخفیانهای که مسیح به بهترین شاگردانش، اعطا نکرده، بر اساس برخی نوشتههای تاریخی تقدیم کند. داستان مریم مجْدلیه، پسزمینه رمان نورالشهدی میشود که نویسنده در پس آن به نوشتن یادداشتی برای همراه اسیر خود، مراد، میپردازد. اینهمه’ ما را در قلب رمان دیگری در درون رمان قرار میدهد، در دنیایی که بیشتر شبیه درسی برای نوشتن یک اثر داستانی به نظر میرسد.
بخشی از کتاب
"به طرف شرق و مسیر دربالآلام رفت. همان جاده ای که عیسی، صلیب بر دوش، آن را طی کرد و در آن مسیر ناهموار به خاطر سنگینی جانکاهی که آن صلیب شوم، آن آلت قتالۀ جور بر شانه اش تحمیل می کرد و شکنجه هایی که بر جانش روا داشتند ناگزیر از چهارده بار زانوزدن شد. زمانی نور در این مسیر راهنمای توریست ها بود و بارها و بارها بسیاری از گردشگران و حجاج را راهنمایی می کرد اما این بار این اوست که دربالآلام را نه صلیب بر دوش که صورتک بر صورت طی می کند و از خودش می پرسد: «آیا تمامی گذرگاه ها، خوان ها و مسیرهای نشسته در قدس سرشار از هزاران هزار درد و اندوده به لایه لایهٔ اندوه های قیرفام و بریان جگر از هُرمِ آلام نیست؟این جا نه اثری از دربِ احلام که سرشار از دربِ آلام است!»"