شهر و دیوارهای نامطمئنش داستانی عاشقانه است درباره جست وجو! قصیدهای است در بزرگداشت کتابها و کتابخانه هایی که این گنجینه ها را در خود جای دادهاند. و تمثیلی است برای این روزگار غریب. داستان در مرز خیال و واقعیت روایت میشود و میان شهر محصور، میان دیوارها و دنیایی که می شناسیم یا تصور میکنیم می شناسیم، رفت و برگشت دارد.
پسر و دختری نوجوان عاشق هم میشوند. دختر به او میگویدخود واقعی اش جای دیگری است، در شهری محصور میان دیوارها که تک شاخ ها در آن جولان می دهند. و کتابخانه ها به جای کتاب رویاهای باستانی دارندو تکنولوژی در آن جایی ندارد. دختر ناگهان و به شکلی مرموز ناپدید می شود، پسر در جست و جوی او و در نهایت در میانسالی به شهر و مان دیوار ها می رسد و دختر را می یابد که هنوز همان سن دیدار آخرشان را دارد. همه چیز ظاهرا مطابق گفته های دختر است. اما پشت این نقاب دل فریب ماجرایی شوم خفته.
چه کسی حاضر است برای حضور در رویایی متجسم، سایهاش را رها کند؟
انسانها مثل هوای دم وبازدم ما زودگذر هستن و فعالیتهای روزمره زندگی چیزی نیستن جز سایه ای گذرا و درعین حال پویا. همیشه مجذوب این کلمات بودم، اما فقط بعداز مرگم و تبدیل شدن به چیزی که می بینی، معنای واقعی کلمات رو فهمیدم. آره، ما انسانها آهی بیش نیستیم و حالا که مردم، دیگه حتی سایه هم ندارم.