دههٔ ۱۹۳۰ در ادینبورو، خانوادهٔ لنوکس دردسرهایی با دختر کوچکترشان دارد. دخترک زبان تندی دارد، رفتارش غیرمتعارف است و مایهٔ خجالت خانواده نزد دیگران. خانواده باید چارهای بیندیشد.
دههها بعد، زن جوانی به نام آیریس، نامهای دریافت میکند و خبر میشود که مادربزرگش خواهری داشته که بهزودی از آسایشگاه روانی مرخص خواهد شد.
آیریس هرگز چیزی از ازمی لنوکس به گوشش نخورده و مادربزرگش هم که تنها کسی است که در این باره میداند، نمیتواند به سوالاتش جواب دهد. ازمی چه کرده بوده که مجبور شده عمری را در آسایشگاه روانی در حبس بگذراند؟ و چگونه ممکن است کسی اینچنین بهکلی از گذشتهٔ خانواده حذف شود؟
داستان تکاندهندهٔ ازمی لنوکس اعماق تاریک قلب انسان را میکاود و پرده از یک راز خانوادگی برمیدارد.