گرَیدی به همسرش، اَبی، زنگ میزند تا خبر هیجانانگیزی را با او به اشتراک بگذارد. اما آنچه که در ادامه اتفاق میافتد، نه تنها تمام شادی و هیجان او را از بین میبرد بلکه او را در دنیای تاریکی از ابهام و بیخبری قرار میدهد. وقتی که او صدای ترمز ماشین اَبی را از پشت تلفن میشنود و بلافاصله بعد از آن صدای باز شدن در خودرو را میشنود، سکوت مطلق همه چیز را درهم میشکند.گریدی گرین به سرعت خود را به محل حادثه میرساند، اما آنچه که با آن روبهرو میشود فراتر از حد تصوراتش است: خودروی اَبی در کنار لبه صخرهای توقف کرده، چراغهای جلو هنوز روشن هستند، درِ راننده باز است و تلفن همراه او روی صندلی است. اما خود اَبی ناپدید شده است. این حادثه به گونهای شبیه یک کابوس است که هیچ دلیلی برای آن نمیتواند پیدا کند…یک سال از ناپدید شدن اَبی میگذرد، اما برای گرَیدی، این یک سال همچنان پر از اندوه، درد و سوالات بیپاسخ است. او نه میتواند بخوابد، نه میتواند بنویسد و نه هیچ راهی برای رهایی از افکار و احساسات سرکوبشده خود پیدا میکند. در نهایت، او تصمیم میگیرد برای یافتن آرامش، به جزیرهای کوچک در اسکاتلند سفر کند تا شاید بتواند زندگیاش را از نو شروع کند. اما زمانی که در این جزیره به قدم زدن میپردازد و با مردم محلی گفتگو میکند، ناگهان با چیزی شگفتانگیز مواجه میشود، زنی که بهطرزی غیرقابل باور شبیه همسر گمشدهاش است! این اتفاق باعث میشود که همه چیزهای باقیمانده از زندگیاش تحت تاثیر قرار گیرد و پرسشهای جدیدی در ذهن او به وجود بیاید.