در سلسله رمان نویسان بزرگ انگلیسی در قرن نوزدهم، که از جین آستین و خواهران برونته آغاز میشود و به چارلز دیکنز و تاماس هاردی میرسد، جورج الیوت به سبب مهارت و ژرف بینیاش در توصیف انگیزهها مقام منحصربه فردی دارد، به طوری که بسیاری از نقادان مدرن او را بزرگ ترین رماننویس انگلیسی قرن نوزدهم میدانند.
قهرمان داستان زنی است اصیل و شجاع که سرخوردگیهایی را تجربه میکند و به آگاهی بیشتری نایل میشود. سال های تلاطم سیاسی را پشت سر میگذارد، در حیات اجتماعی زادگاهش مشارکت میکند، به «بیداری» فکری و روحی میرسد و در بحبحوهٔ همهٔ سختی ها و بحرانها سلامت اخلاقی خود را حفظ میکند. او زنی است «آرمانی» در زمانها ی که آرمانها زدوده میشوند.
صحنهٔ رمان شهر فلورانس است، در اوج دورهٔ رنسانس. در این برههٔ شش ساله شاهد تحولات بزرگ سیاسی و اجتماعی، یورشها، توطئهها و تلاشهای ناکام و کامیاب و دگرگونی زندگی آدمیان هستیم. در متن چنین رویدادهای سرنوشت سازی، که با تغییر حکومت و انقلاب و دگرگونی شیوهٔ زندگی مردم همراه است، شرح حال زن جوانی را میخوانیم که اسمش رومولاست. شخصیتی ساخته و پرداختهٔ خیال جورج الیوت که در متن وقایع ریز و درشت تاریخی، هم تأثیر میپذیرد و هم تأثیر میگذارد. چند شخصیت مهم دیگر رمان نیز محصول تخیل نویسندهاند، اما بقیهٔ شخصیتهای این رمان واقعیت تاریخی دارند و در متن تاریخ حرکت میکنند. برای نمونه حضور نیکولو ماکیاولی در این رمان و بیان نظریاتش از زبان خودش است.
لازم به اشاره است در قرون یازدهم و دوازدهم میلادی به تدریج نوعی از حکومت در فلورانس برقرار شد که ادارهٔ آن به عهدهٔ شورایی منتخب از نمایندگان بیست و یک صنف بود. اما در اواخر قرن چهاردهم این وضعیت به تدریج تغییر کرد، تعداد نمایندگان کمتر شد و اختیارات قانون گذاری آنها نیز کاهش یافت و فلورانس عملاً تحت حاکمیت الیگارشی اشراف قرار گرفت که در اقلیت بودند. در میان خاندانهای حاکم، خاندان مدیچی ثروتمندتر بود و در اواسط قرن پانزدهم حاکم بلامنازع فلورانس شد. حکومت این خاندان روشناندیشانه و خیرخواهانه اما عملاً استبدادی بود و بهرغم شکل جمهوری، لورنتسو مدیچی تا روز مرگش به دلخواه خود حکومت کرد.
وقایع رمان از فردای مرگ لورنسو آغاز میشود. سپس جمهوری اعاده میشود و جناح مردمی به رهبری جیرولامو ساوونارولا به قدرت میرسد و حکومت استبدادی شصت سالهٔ خاندان مدیچی پایان مییابد.