یک ساعت مانده به زیرورو شدن زندگی کامیلا، هرچند خودش هنوز خبر ندارد.
یک روز عالی در ماه ژوئن است و مجموعه ای از احساسات درهم و برهم در او بیدار شده است عصبی اما هیجان زده است غمگین و در عین حال شاد است بالاخره پس از نه ماه طولانی مرخصی زایمان اولین روز بازگشتش به کار است. گاهی اوقات از ته دل مشتاق به زبان آوردن واژه هایی است که در زبان انگلیسی وجود ندارند و امروز هم یکی از همان موقعیتها است. واژه هایی مانند دلهره هیجان .... وقتی از خواب بیدار شد با خودش فکر کرد نه خیر هیچ کدام مناسب حال امروزش نیست.