خودت و دوست دارم اما این همه حق به جانبیت و.... نه. - راه داره عوضش کن صورتش را آرام جلوتر کشید و لبانش را کنار لبانم چسباند و گفت: - تو که بلدی چطوری گربه رقصونی کنی. من؟ لبش را روی صورتم کشید و تمام احساسم را به بازی گرفت - کافیه فقط چشات و خوب باز کنی تا ببینی کوتاه و مقطع لب زیرینم را بوسه زد. - من.... این منی که با منه رو دیگه خیلی وقته نمیشناسم قلبم بیامان کوبید. - دیگه هیچ وقت خودت و این طوری ازم دریغ نکن نامش لرزان از میان لبانم خارج شد. - ندیدنت روانیم میکنه
کویر، روایتی عاشقانه از دلهای تب کرده و دستان داغ از حضور هنر، عشق، دوستی ... حوا شدگانی که از بهشت گذشتند و قدم به جهنمِ سبز شدهی دنیایشان گذاشتند. کویر حکایتی از هشت جوانِ به عشق زدهی دلداده که هرکدام به تنهایی سخنی به درازای تاریخ عاشقی دارند. از خاک سوخته در تبِ کویر سر بر آوردند و قرار گذاشتند به جاودانگی ... کویر راوی آدمکهای برخاسته از خاک است.