کاتیا مان در خاطراتش با لحن مخصوص خود از دوران کودکی، از خانواده، تحصیل، اولین برخورد با توماس مان، دوران جنگ و سلطه ی فاشیسم در آلمان، از مهاجرت و چهره های سرشناس هنری و ادبی و به ویژه از آثار همسرش سخن می گوید.
بلاخره بهار آمده بود و من زمستان سخت زوال ازدواجم را فراموش کردم و برای مدت کوتاهی شدم کودک ده ساله ی سال ها پیش .نسیم کم جان بهاری را در آغوش گرفتم و روح کتاب هایی که در خورجین هایم مملو بود به جانم رسوخ کرد.