نویسنده فرض کرده است همه ما در قلعهای از نشناختن امام زمان (عج) گرفتاریم که خاموش و تاریک و خشک است... و بیرون قلعه سرشار از زیبایی و سرسبزی و طراوت یاد و شناخت امام (ع) است. کتاب حاضر، تلاش خواهد کرد از همه دیوارها پنجرههایی کوچک بگشاید تا شاید مخاطبان ارجمند کتاب پنجرهای را انتخاب کنند و از همان منظره تماشایی آن جمال اعظم الهی را ببینند.
در انتهای تاریک و مبهم خیابان مردی در باد داشت میرفت. شبحی از هیکل یک مرد که بالای بلند و سیاهش با تاریکی سرد شب در هم آمیخته بود و چون مهی سرد و رقیق در حال فرو مردن بود. مرد نمیرفت. نمیخواست که برود...