به یاد میآورمت همانطور که در پاییز گذشته بودیکلاه طوسی و دلی آرامبا جنگ شعلههای گرگ و میش در چشمهایتو برگهای افتاده در زلال روحتپیچیده به بازوانم همچون تاکبرگها همه صدای تو بودند، آهسته و آرامش بخشعطشم میسوخت در آتشی از هیبتسنبل آبی شیرینی، تافته بر روحم