چگونه می شود دلمان برای آبادانی زمین بتپد، اما آخر سر دست خودمان خالی باشد؟ ما که نیامده ایم علم یا صنعت را رشد بدهیم، یا نیامده ایم که فقط خانه سازی کنیم یا سفر برویم یا بخوریم یا بنوشیم یا بپوشیم یا مشغول هزار و یک کار معمول دیگر شویم؛ ما آمده ایم تا هم از تمام این امکانات استفاده کنیم و هم استعدادهایمان را کامل و هماهنگ رشد دهیم و به تعادل برسیم. «تعادل رویای فراموش شده یمان است که هر روز به بهانه ای به روز دیگر موکولش می کنیم… مبادا روزی برسد که رویامان را زیر خروارها «من» های پف کرده و «خستگی» های جان فرسا از یاد ببریم.