داستان آخر بازی، بعد از وقوع فاجعه ای آخرالزمانی شروع می شود؛ فاجعه ای که اطلاعات و جزئیات زیادی از آن به مخاطب داده نمی شود.

لئون تالستوی در داستان بلند مرگ ایوان ایلیچ با قلم مسحورکننده‌اش رفتارهای فردی را که با مرگ رودررو شده، به بهترین شکل ممکن بیان می‌کند

چوپان جوان را سانتیاگو نام بود. پس آنگاه که گله گوسپندان برابر کلیسای متروک و قدیمی راند تاریکی شب نیز فرود آمد

داستان در یکی از شهرهای الجزیره به وقوع می‌پیوندد؛ شمار موشها رو به افزایش می‌رود، مرگشان به چشم دیده می‌شود و یک بیماری احتمالا مسری گریبان مردم شهر را می‌گیرد

داستان، حول محور دو مرد ظاهرا بی خانمان می گردد که منتظر چیز یا شخصی به نام گودو هستند.