اگر بعد از بستن این کتاب حتی ذره ای از وجودتان حس کند روان درمانی جذابتر از آن است که فکر میکردید یا لااقل پدیده ترسناکی نیست؛ آن قدر که حتی شاید در مکالمه های عادی تان به روان درمانی اشاره کنید یعنی کارم را درست انجام داده ام
چشمم به شبح مردی پشت پنجره افتاد، داشت صاف به قبرستان نگاه میکرد. حتی از آن فاصله میفهمیدم چشمهایش روی من خیره مانده. اما یک ساعتی میشد که دیگر خبری از ماشین کشیش نبود. اصلا کسی در کلیسا نمانده بود. نگاهم را برگرداندم و با خودم گفتم واقعی نیست.