دوباره تفنگش را برداشت و جستوجو برای پیداکردن روباه را از سر گرفت، چون جانور به صورتش زل زده بود و نگاه هوشیارش از ذهن مارچ پاک نمیشد. بیشتر از آنکه به فکر روباه باشد، مسحورش شده بود...
دوازده سال پس از چیرگی پل مودب، پیشوای پیشگو، بر غاصبان ملک دوکیاش و تکیه زدنش بر سریر سیادت نه فقط تلماسه که تمام کائنات، جهان زخمخورده سرانجام از بستر بهت برخاسته و بنای انتقام میگذارد...
داستان این رمان دربارهی ورتر، دانشآموختهی حقوق، است که برای استراحت به شهری کوچک و ییلاقی میرود و در یک مهمانی با دختر زیبایی به نام لوته آشنا میشود...