از مغازه اوستا گری همیشه بوی دود و لحیم جوشکاری می آید و نفس آدم را تنگ می کند. برای همین از بابا ممد می پرسم. بابا ممد بازارچه به این بزرگی چرا همیشه این جا می شینی؟
مائل نمیداند که سفرش به کاتماندو و صعود به پناهگاه آناپورنا همراه با راهنمای متبحرش، شروع یک ماجراجویی جذاب خواهد بود. این سفر، چگونگی رویارویی با خود واقعی و راز شادی درونی را به او میآموزد.
شاهنامه سرگذشت یک قوم/ملت است از حضیض بدویت تا اوج مدنیت، از زمانی که این ملت با طرز تهیهی پوشاک، خط و کتابت، پختوپز و سایر وجوه مدنیت آشنا نبود تا آن هنگام که در کشورداری، کشورگشایی، دین توحیدی، علوم و فنون، شعر و ادب و موسیقی و... سرآمد دیگر ملل گشت
این یک آیین است که من باید انجامش دهم . در حالی که به آرامی سر را می تراشم ،به این پسر کوچک با ارزش میاندیشم و تمام جزئیات جراحی را در ذهنم مرور می کنم.