داستان روایت زندگی پالی را تا نوزدهسالگی پی میگیرد که در آن با ناملایمات زندگی واقعی و خیالی دستوپنجه نرم میکند و در نهایت میکوشد معشوق را از چنگال زنی اهریمنی نجات دهد.
دوستی نداشتم .«آدم هایی بودند که از یکدیگر پیشی بگیرند تا به تو نزدیک شوند.» از زندگی و همه بریده ، گریزان از آدم ها ، با دنیا قهر بودم ،با عالم و آدم سرجنگ داشتم .