کتابی جذاب که به مسئلهی طلاق و تأثیر آن بر روی فرزندان خانواده میپردازد. در طول این کتاب شخصیت اولِ داستان با احساسات مختلفی مثل بیتفاوتی، خشم، تنفر و پذیرش روبهرو میشود و در نهایت میآموزد که باید به تمام احساساتش اهمیت بدهد و آنها را بپذیرد، چرا که ما تنها آن وقت است که از آنها عبور میکنیم.
کاندید پرسید: «حقیقت دارد که مردم همیشه در پاریس خنداناند؟» کشیش پاسخ گفت: «بله، اما از روی دلخوری و عصبانیت؛ چون مردم با قهقهههای بلند از همه چیز مینالند. اینجا حتی نفرتانگیزترین کارها را با خنده انجام میدهند.»
وقتی مرگ داستانی برای گفتن داشته باشد، باید گوش کرد. در آلمان نازی سال 1939 هستید. نفسها در سینه حبس شده. مرگ سرش از همیشه شلوغتر است و شلوغتر هم خواهد شد.