شب از جنگل شعله ها می گذشت، حریق خزان بود و تاراج باد.

من یک مهاجرم از شهر کوچک خودم...

می خواستم بمانم، رفتم. می خواستم بروم، ماندم...

ششمین دفتر از دفترهای هفتگانه‌ دفترهای سالخوردگی به نام روزی که ما سوار قطار شدیم...

برای تنهایی ابدی ما / چه فرقی می کند / که آب دریا / شور باشد یا شیرین / اگر دریا طغیان کند / تنهایی ابدی ما / در لایتناهی گم می شود.