دُرناها در آسمان دنبال هم پرواز میکردند و آوازشان هوش از سر آتلی و آلتین برده بود. پاهای بلند هر درنایی به زیر دم کوتاهش بود و با بالهای پهن و سفید به آرامی پرواز میکرد و گردن کشیدهاش مانند نی چوپانها بود...
روایتی انتقادی، تلخ و درعین حال طنزآلود از پشت پرده زندگی خانوادهای ثروتمند در نیویورک است که از دیدگاه راوی، دختری جوان و تحصیلکرده که نقش دایه کودک خانواده را بر عهده میگیرد، روایت میشود.
بولگاکف، علاقه خاصی به مولیر، به عنوان کمدینی دارای نبوغ، داشته است. این علاقه تا جایی است که به تقلید از کمدیهای مولیر، نمایشنامه کم نظیر و شیرین ژوردن کم عقل را مینویسد.
"حکایت دو شهر" شبیه هیچ یک از آثار دیگر دیکنز نیست. لندنی که در آن وجود دارد به شکلی ترسناک آرام است، وقایعی را در آن سوی آب پشت سر میگذارد، و نسیمی که در خیابانهای آن میوزد...