| بازوی من خم میشود، یعنی خدا هست | مه بیش یا کم میشود، یعنی خدا هست |
| مرغ مهاجر را در اقصی نقطۀ خاک | دانه فراهم میشود، یعنی خدا هست |
| وقتی که گندمزار، پیش عطر باران | سر تا قدم خم میشود، یعنی خدا هست |
| وقتی درختان کرده دست خویش، بالا | وان ابر، نمنم میشود، یعنی خدا هست |
| وقتی حباب پاکدل بر روی برفاب | همجام شبنم میشود، یعنی خدا هست |
| وقتی سلوک جویباری رو به دریا | همرنگ زمزم میشود، یعنی خدا هست |
| وقتی پرستو جوجههای تازهزا را | مستانه همدم میشود، یعنی خدا هست |
| وقتی بهاران زایی آهو و پاژن | رسمی دمادم میشود، یعنی خدا هست |
| وقتی هراس قدسی آرامبخشی | با سینه محرم میشود، یعنی خدا هست |
| وقتی که بیم آسمان آشوب و مهبانگ | آرام جانم میشود، یعنی خدا هست |
| بانگ جرس میآید از آن دوردستان | دیگر مسلم میشود، یعنی خدا هست |
| گهگاه طبعی از تجلی بار گیرد | مانند مریم میشود، یعنی خدا هست |
| گویی شراب دیرساله بوده این شعر | جامی اگر جم میشود، یعنی خدا هست |